آنکه می گوید دوستت دارم خنیاگر غمگینی ست که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را زبان و سخن بود.....
(احمد شاملو)
هر چه به عمق پندارم می اندیشم می بینم هیچم خالی از هر چیز و مملو از عشق و آرامش...ای رویای همیشگی ام میپرستمت.اشک هایم بدونه هیچ اصراری از جانب خودم سرازیر میشود و این اشک ها برای کسی است که با نبودش آزار و با بودنش آزورده میشوم چون می دانم که روزی وقت جدایست حال در دوری میگویم که در این لحظه ها هیچ فکری جز تو نکرده ام.آری مملو از ترسم پر از عشق نمی دانم به خاطر ترسم،عشقم را فراموش یا به خاطر عشقم ترسم را فراموش کنم.در اوج تنهایی میگویم که اگر نباشی روزی یا حتی دقیقه ای زنده بودن را یارای نیستم با تمام وجودم به سرنوشتم آه می فرستم که حال جدای را برایمان رقم زده است .هیچ گناهی ندارم که حال باید دور از هرگونه عشق باشم پس فردا برایم روز دیگریست.به تو قول میدهم که با بودن در کنار تو هیچ آرزوی دیگری نداشته و نکنم پس در کنارم باش با تمام عشق پاکم از پروردگارم میخواهم درکنارت باشم،می خواهمت.
گریه هایم اتمامی ندارد احساسم سرشار از ترس و جدایست کاش می شد که اورا به من میسپردن کاش در کنارش بودم و در کنارم بود کاش و ای کاش های تمام نشدنی در عوض من را این ای کاش ها به اتمام رسانده است.رویای زندگی ام،در زندگی ات جایی به من میدهی؟؟؟به داشته ها و نداشته هایم قسم بی تو قلبم یک لحظه نخواهد زد و در یک عمر که گذشته است،آینده با تو بودن مرا زنده نگاه داشته است یک لحظه جدایی و حتی فکر آن قلبم را به ایستادن وادار میکند و به اجبار مرگ را به من تحمیل میکند ولی معنی عشق را نمی دانم ولی سعیم بر این است که عشق را در خود خداییم جستوجو کنم آری من حتی معنی کامل محبت را نمی دانم ای هستی من برایم معنی کن تا بدانم زندگی ام چگونه صرف میشود.
دیدارت به من آرامش میدهد آرامشی که از تو میگیرم قابل ستایش است و ندیدنت باعث مرگ من میشود و مرگ کمترین چیزی است که میتوانم در ازای ندیدنت بدهم حال حاضر به دیدنت هستم تا زنده ام کنی زیرا من مرگ را تا حال چندین بار دیده ام و بارها و بارها مرده ام و باز با دیدارت زنده شدم.بیقرارم....هیچ کسی مرا درک نمی کند و کسی وجود ندارد که مرا باور کند.خانه ی قلبم ویران شده است و متروکه ای بیش نیست.در میان متروکه های قلبم قدم میزنم و تو را جست وجو میکنم خسته ام ولی حاضر به شکست نیستم چون شکستم برابر با نبودت است.پس راه ها را برای تو پس هم میپیماییم ولی هرچه به آخر جاده میرسم حس میکنم که دورم خیلی دور......و هر چه سعی میکنم جاده را به اتمام برسانم ولی افسوس جاده اتمامی ندارد.....
لیست کل یادداشت های این وبلاگ