سه شنبه 89 مرداد 26 , ساعت 4:30 عصر
درها به طنین های تو وا کردم.
هر تکه را جایی افکندم ،
پر کردم هستی ز نگاه.
بر لب مردابی ،
پاره ی لبخند تو بر روی لجن دیدم ،
رفتم به نماز.
در بن خاری ، یاد تو پنهان بود ،
برچیدم ، پاشیدم به جهان.
بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن ،
و به خود گستردن.
و شیاریدم شب یک دست نیایش ،
افشاندم دانه ی راز.
و شکستم آویز فریب.
و دویدم تا هیچ. و دویدم تاچهره ی مرگ ،
تا هسته ی هوش.
و فتادم بر صخره ی درد.
از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم ، لرزیدم.
وزشی می رفت از دامنه ای ،
گامی همره او رفتم.
ته تاریکی ، تکه خورشیدی دیدم ،
خوردم ، و زخود رفتم ، و رها بودم.
نوشته شده توسط ghazal | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ